به موج می اندیشم،به اینکه چون برمی خیزد کمرش می شکند،چرا که منتظر است و منتظران را به ابتدای راه بیدلی کمری شکسته عطا می شود.موج به همه ذراتش تشنه ساحل است وساحل بی اعتنا به انتظار موج وتلاش جانفرسایش به افق می اندیشد....شاید به افق دریا شدن.
اگر آفتابگردان نباشد عاشقان را فرصت بودن نمی ماند.اگر آفتابگردان نباشدتا آفتاب دل عاشق را برگرداند و به دل معشوق برساند هویت عاشقی و انتظار در لایه های خاکستری زمان دفن می شود ودیگر هیچ از این اتصال معنوی نمی ماند و اگر آفتاب نباشد،آفتابگردان را چه معنایی هست...؟ خورشید هم باید باشد،پس به شباهنگام که خورشید می رود انتظار راچه معناییست؟خورشید نمی رود،خورشید می ماند تا عشق بماند،خورشید فقط برای ساعاتی مستور می شود تا دلداده ودل گرفته در دل سپهر پرستاره به دنبال هم شهاب گردند